اين نوشتار به بررسى چند واژه، تركيب و اصطلاح عربىِ به كار رفته در قرآن كريم و مقتضيات ترجمه فارسى آنها مىپردازد. درواقع مىتوان اين مقاله را ضميمهاى بر نوشته پيشين من با عنوان «از مقتضيات زبان فارسى در ترجمه قرآن»[1] دانست كه پيشتر در فصلنامه حوزه و دانشگاه انتشار يافته است. موارد مورد بحث در اين مقاله عبارتند از دو واژه «بعض» و «نفس» و برخى تركيبات ساخته شده از آن دو.
اين واژه، همانند نقيضش كلمه «كلّ»، در اصل براى قيد مقدار در زبان عربى به كار مىرود و غالباً ميزان و مقدار چيزى را نشان مىدهد. اين دو كلمه (بعض و كلّ) همواره به اسم پس از خود اضافه مىشوند و هيچگاه با الف و لام نمىآيند؛[2] اما گاه مضاف اليه اين دو كلمه حذف مىشود و به جاى آن تنوينى به نام «تنوين عوض» مىآيد،[3] مانند آيه كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ (نمل، 87). چند مثال ساده قرآنى از كاربرد كلمه بعض در مقام قيد مقدار اينهايند: قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَيَوْمٍ(بقره، 259)؛ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (نساء، 150)، فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ (هود، 12). در كاربرد ساده واژه «بعض» همواره فعل مفرد مذكر به كار مىرود.[4] از اين نظر فرقى نمىكند كه مضافٌ اليه آن مفرد باشد مانند بعض السيارة[5]، جمع سالم مانند بعض الأعجمين[6] و بعض النبيّين[7]، ياجمع مكسر مانند بعض أزواجه[8] و بعض الأقاويل.[9] به عكس، كلمه «كلّ» غالباً[10] در مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث بودن تابعِ مابعد خود است. چند مثال قرآنى چنين است: مفرد مذكر: وَ كُلَّ شَىْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (اسراء، 12)؛ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (غافر، 27). مفرد مؤنث: تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّآ أَرْضَعَتْ (حج، 2)؛ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (طه، 15). جمع مذكر: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (اسراء، 71)؛ كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (روم، 32).[11]
از همين جا مىتوان تفاوت ساختارى مهم كلمه «بعض» در عربى و واژه «بعضى» در فارسى را دريافت. «بعضى» در زبان فارسىِ امروز، ضمير و فعل جمع مىگيرد و ـ جز به نادرست ـ در اطلاق بر يك شخص يا يك شىء به كار نمىرود؛ اما كلمه «بعض» در زبان عربىغالباً بر يك چيز يا يك فرد اطلاق مىشود و در غير اين حالت، براى بيان بخشى نامعيّن از چيزى به كار مىرود.
نمونهاى از اين دو گونه كاربرد كلمه «بعض» در آيه سوم سوره تحريم آمده است: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِه حَديثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِه وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ (تحريم، 3). بنابراين آيه، پيامبر رازى را تنها و تنها به يكى از همسرانش گفته، چرا كه در ادامه آيه آمده است: فَلَمّا نَبَّأَتْ بِه.[12] لذا «بعض» نخست را نبايد به «بعضى» و مانند آن ترجمه كرد، بلكه بايد گفت: يكى از همسرانش. اما «بعض» دوم و سوم را به بخشى، برخى و پارهاى مىتوان برگرداند. ترجمههاى تحت اللفظى قديم چون ترجمه تفسير طبرى، ترجمه قرآن موزه پارس، و ترجمه قرآن مورخ 556 اين واژه را به برخى و بعضى ـ نه يكى ـ ترجمه كردهاند.[13] ترجمه تفسير طبرى: «و چون پنهان كرد پيغامبر سوى برخى زنانِ او سخنى». اما ميبدى كه اغلب در اين موارد سربلند بيرون مىآيد، به درستى در ترجمه خود واژه «يكى» به كار برده است: «راز كرد پيغامبر با يكى از زنان خويش سخنى چون آن زن آن سخن بگفت ديگرى را...» (ميبدى).[14]
از ميان چند ترجمه معاصر فارسى، آقايان آيتى، فولادوند، مجتبوى، موسوى گرمارودى، بهرامپور و طاهرى، آيه را درست ترجمه كرده و آقايان امامى، الهى قمشهاى، خرمشاهى، پاينده و مكارم شيرازى نادرست ترجمه كردهاند. ترجمه آقاى بهاءالدين خرمشاهى چنين است: «و چنين بود كه پيامبر سخنى را پوشيدهوار به بعضى از همسرانش گفت؛ و چون آن را [آن زن به زن ديگر] خبر داد...». ترجمه استاد مكارم شيرازى: «(به خاطر آوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد...».
ديگر مثال اين بخش را از يكى از ترجمههاى كهن فارسى، به نقل از فرهنگنامه قرآنى مىآورم[15] كه نشان مىدهد ترجمهاى كهن از قرآن به زبان فارسى (ظاهراً از قرن هفتم) و از نظر برابرهاى فارسى زيباست.[16] مترجم در ترجمه كلمه «بعض» در آيه إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَريكَ بَعْضُ الِهَتِنا بِسُوءٍ (هود، 54)، واژه «يكى» به كار برده است. همين آيه را ميبدى به درستى چنين ترجمه كرده است: «نميگوئيم ما بتو مگر اينكه بتو رسانيد يكى از خدايان ما گزندى»؛ و ترجمه فارسى مؤلفى ناشناخته (از حدود قرن چهارم هجرى) در بخشى از تفسيرى كهن به پارسى اين گونه است: «نكوئيم مكر كه بتو رسيد از خذايان ما بَذِ يكى و بتو رسانيد يكى از خدايان ما گزندى».
اغلب ترجمههاى فارسى معاصر از اين آيه غيردقيقاند كه در زير آنها را مىآورم.
مجتبوى: جز اين نمىگوييم كه برخى از خدايان ما به تو گزندى رسانيدهاند.
مكارم شيرازى: ما (درباره تو) فقط مىگوييم: بعضى از خدايان ما، به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده)اند.
فولادوند: [چيزى] جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رساندهاند.
خرمشاهى: ما جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو گزند رساندهاند.
پاينده: جز اين نگوييم كه بعضى از خدايان ما آسيبى بتو رساندهاند.
امامى: جز اين نگوييم كه برخى از خدايانمان تو را گزند زدهاند.
ترجمههاى آقايان آيتى، موسوى گرمارودى، طاهرى قزوينى، انصارى و بهرامپور نيز كمابيش همين گونهاند. در ادامه به دو كاربرد اصطلاحى و خاص واژه «بعض» كه در قرآن كريم به كار رفتهاند اشاره مىكنم.
در واژه «بعض» نوعى ابهام و عدم تعيّن نهفته است. وقتى مىگوييم: «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (حجرات، 12)، به روشنى تمام گمانهاى ناپسند و گناه را در سخن خود بيان نكردهايم. به همينسان، در آيات فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها (بقره، 73)، و يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ (انعام، 158) و مانند آنها ابهام و عدم تعيّن باقى است. اين عدم تعيّن گاه از نظر زبانى چنان ادا مىشود كه مضاف اليهِ «بعض» كاملاً معناى نكره به خود مىگيرد؛ هرچند از نظر دستورى در ظاهر نشانه كلمات معرفه را دارد.
نمونهاى قرآنى از اين ساختار، آيه وَ أَلْقُوهُ فى غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ (يوسف، 10) است. مراد گوينده اين سخن آن بوده كه يوسف را درچاهى بيندازند تا كاروانى او را بيابد و با خود ببرد. «بَعْضُ السَّيّارَةِ» با آنكه در ظاهر دستورىاش در زبان عربى، ساخت معرفه دارد، اما به دليل ماهيت كلمه «بعض» در معنا كاملاً نكره و نامعيّن است. شايد اين امر برخاسته از ماهيت وحدتسازِ كلمه «بعض» نيز باشد. از همين رو در ترجمه فارسى آن، با رعايت مقتضيات زبان فارسى بايد بگوييم: «كاروانى». اغلب مترجمان فارسى قرآن كريم تحت تأثير زبان عربىِ قرآن، اين عبارت را به برخى از كاروانيان، بعضى از كاروانيان و غيره ترجمه كردهاند كه صحيح ــ يا دست كم با توجه به فعل مفرد جمله، گويا و دقيق ــ به نظر نمىرسد. ترجمه اين عبارت به «يكى از كاروانيان» يا «يك كاروان» نيز خوب است كه ميبدى در قرن ششم تقريباً چنين كرده است: «بيفكنيد او را در كنج قعر چاه تا برگيرد او را كسى از كاروانيان».[17] از ميان مترجمان معاصر، تنها آيتى، الهى قمشهاى، انصارى و بهرامپور صحيح و روان ترجمه كردهاند: «تا كاروانى او را برگيرد» (آيتى)؛ «كه كاروانى او را بيابد (و با خود به ديار دوربرد)» (الهى قمشهاى). ساير ترجمهها اينهايند:
انصارى: تا كسى از مسافران او را برگيرد.
بهرامپور: تا يكى از كاروانها او را برگيرد.
مجتبوى: تا برخى از كاروانيان او را برگيرد.
خرمشاهى: كه برخى از كاروانيان او را برگيرد.
مكارم شيرازى: تا بعضى قافلهها او را برگيرند.
امامى: تا برخى از راهيان بردارندش.
فولادوند: تا برخى از مسافران او را برگيرند.
پاينده: كه بعضى از مسافران او را برگيرند.
موسوى گرمارودى: تا برخى از كاروانيان (وى را بيابند و) بردارند. (كذا فى المتن)
مثال بعدى آياتِ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (حاقه، 44ـ46) است كه در آن، «بَعْضَ الْأَقاويلِ» به معناى «سخنانى» يا «بافتههايى» است. مراد و مفهوم آيات فوق اين است كه اگر پيامبر بر ما دروغى يا سخنانى مىبست، ما چنين و چنان مىكرديم؛ نه آنكه اگر وى برخى دروغها يا بعضى سخنان را به ما نسبت مىداد... ترجمه اخير موهم آن است كه تنها برخى دروغها (و نه برخى ديگر) موضوع اين حكم الهى است. چند ترجمه درست فارسى از قديم و جديد اينهايند:
ميبدى: اگر رسول بر ما هيچ سخن فرا نهادى جز از گفته ما.
سورآبادى: اگر بر ما بافتى محمد برخى، يعنى حرفى از اين قرآن.
تفسير قرآن مجيد كمبريج: اگر محمد بر ما دروغ سازدى و چيزى گويدى.
مكارم شيرازى: اگر او سخنى دروغ بر ما مىبست.
خرمشاهى: اگر بر ما سخنانى مىبست.
امامى: اگر او بر ما سخنى مىبست.
طاهرى: اگر [محمد] سخنانى به دروغ بر ما بسته بود.
ترجمههاى نادرست:
شاه ولى اللّه دهلوى: اگر مىبست پيغامبر بر ما بعض سخنها را.
الهى قمشهاى: و اگر (محمد ص) از دروغ بر ما برخى سخنان را مىبست.
مجتبوى: اگر وى برخى سخنان را بر ما برمىبافت.
فولادوند: اگر [او] پارهاى گفتهها بر ما بسته بود.
آيتى: اگر پيامبر پارهاى سخنان را به افترا بر ما مىبست.
موسوى گرمارودى: اگر (اين پيامبر) بر ما، برخى سخنان را نسبت مىداد.
نمونه ديگر آياتِ وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِه مُؤْمِنينَ (شعراء، 198 ـ 199) است كه در اينجا نيز، كلمه «بعض» مانند دو آيه پيش به كار رفته است. ضمير فاعلى و فعلِ «فَقَرَأَهُ» نشان مىدهد كه «بَعْضِ الْأَعْجَمينَ» مفرد و البته در سياق كلام نكره است و ترجمه آن به صورت برخى از عجمها يا بعضى عجمها نادرست است. ترجمه صحيح آيه چنين است: اگر آن را بر عَجَمى (يا يكى از عجمها) فرومىفرستاديم واو آن را بر ايشان مىخواند، بدان ايمان نمىآوردند. سورآبادى و ميبدى از ميان مترجمان قديم، و آقايان آيتى و طاهرى قزوينى اين آيات را صحيح ترجمه كردهاند. ترجمه طاهرى: «اگر ما آن [قرآن ]را بر يك غير عرب نازل كرده بوديم، و او آن را بر مردم مكه مىخواند، به آن ايمان نمىآوردند».[18]
ترجمههاى نادرست:
پاينده: اگر آنرا ببعضى عجمان نازل كرده بوديم و براى ايشانش همىخواند بدان ايمان نميآوردند.
مجتبوى: اگر آن (قرآن) را بر برخى عجمان فروفرستاده بوديم، و وى آن را بر ايشان مىخواند، بدان ايمان نمىآوردند.
مكارم شيرازى: هر گاه ما آن را بر بعضى از عجم [= غيرعرب]ها نازل مىكرديم، و او آن را بر ايشان مىخواند، به آن ايمان نمىآوردند.
فولادوند: اگر آن را بر برخى غير عربزبانان نازل مىكرديم، و [پيامبر] آن را بر ايشان مىخواند، به آن ايمان نمىآوردند.[19]
خرمشاهى: اگر آن را بر بعضى از مردم بيگانه زبان نازل كرده بوديم، سپس آن را بر ايشان مىخواند؛ بدان ايمان نمىآوردند.
انصارى: اگر آن را بر برخى عجميان نازل مىكرديم و آن را بر ايشان مىخواند به آن مؤمن نمىشدند.
موسوى گرمارودى: اگر آن را بر كسانى غيرعربى زبان نازل كرده بوديم؛ كه او آن را بر ايشان مىخواند؛ بدان ايمان نمىآوردند.
از مهمترين تركيبهايى كه با «بعض» ساخته مىشود، تعابيرى چون بعضكم ببعض، بعضهم على بعض، بعضنا لبعض و... است. اين تعابير و امثال آنها همگى از سه بخش تشكيل يافتهاند:
الف) دوبار كلمه «بعض».
ب) ضميرى چون نا، هُمْ، كُمْ و گاه «ه» يا «ها».
ج) يكى از حروف جرّ مانند باء، فى، على، لام، مِن. گاه به جاى اين حروف جرّ نشانه مفعولى، فاعلى، ابتدائيت و مانند آن جايگزين مىشود.
بيش از 90% از كاربردهاى كلمه «بعض» در قرآن كريم چنين ساختارى دارند كه در زبان عربى اصطلاحى خاص به شمار مىآيد. درواقع اين تعبير، مفهوم «يكديگر / همديگر» را در زبان عربى مىرساند و ترجمه لفظ به لفظ آن در زبان فارسى يا هر زبان ديگرى نادرست است. براى بيان مفهوم و معناى يكديگر / همديگر، هيچ تعبير مستقل ديگرى در زبان عربى نداريم[20]؛ حال آنكه اين مفهوم از تعابير كليدى و پايه در تمام زبانها به شمار مىآيد. چند مثال قرآنى براى اين كاربرد اينهايند.
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا؛ چون با يكديگر خلوت كنند، گويند» (بقره، 76).
«وَ إِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ؛ چون سورهاى فرو آيد، به يكديگر مىنگرند» (توبه، 127).
«الأَْخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ؛ دوستان در آن روز دشمن يكديگرند» (زخرف، 67).
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ؛ سرزنشكنان به يكديگر رو كردند» (قلم، 30).
لا تَجْعَلُوا دُعآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعآءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا؛ پيامبر را در ميان خود چونان يكديگر صدا مزنيد» (نور، 63).
«لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ؛ غيبت يكديگر مكنيد» (حجرات، 12).
ترجمه اين اصطلاح به «بعضى از شما بعضى ديگر را» يا «بعض شما بعضى را» ميراث برگردانهاى تحت اللفظى و كهن فارسى از قرآن كريم است كه در قديم تقريباً همه جا رعايت مىشده است. فرهنگنامه قرآنى كه فرهنگ برابرهاى فارسى قرآن بر اساس 142 نسخه خطى كهن محفوظ در كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى را ارائه مىدهد، ترجمه عبارتهاى «بعضنا بعضاً»، «بعضهم ببعض» و «بعضكم على بعض» را در بيش از 25 آيه قرآن از مترجمان فارسى قديم آورده است.[21] اين ترجمهها كه اغلب در فاصله قرون چهارم تا نهم هجرى صورت پذيرفتهاند، در برابر اين اصطلاح معادلهايى چون لختى، پارَ، پاره، پاره ديگر، بهرى[22]، بهره، برخى، برخ، ورخى، ديگرى، گروه، گروهى، بخش و اندك را به كار بردهاند. در اين ميان تنها چهار ترجمه قديمى فارسى (شمارههاى 6، 10، 24 و 39) در برگردان چهار آيه مختلف واژه فارسى «يكديگر» را به كار بردهاند.[23] طبيعى است كه غلبه زبان تحت اللفظى در نخستين ترجمههاى فارسى قرآن به مترجم اجازه نمىداده است تا قرآن را آن گونه كه سليس و روان سخن مىگويد و مىنويسد، به فارسى ترجمه كند. آثارى چون ترجمه تفسير طبرى (از نيمه قرن چهارم)، ترجمه قرآن موزه پارس (احتمالاً از اوايل قرن پنجم) و ترجمه قرآن (نسخه مورخ 556 هجرى)، نيز به خوبى تأثير و هيمنه زبان ترجمهاى را در برگردان رايجترين تعابير و اصطلاحات زبان عربى نشان مىدهند.[24]
با اين همه وقتى به سراغ اديبانى چون سورآبادى (قرن پنجم)، ميبدى (قرن ششم) يا مؤلفِ تفسير قرآن مجيد كمبريج (در ميانه قرون چهارم تا ششم) مىرويم، ترجمه ايشان از اغلب يا اكثر موارد به كاررفته اين اصطلاح در قرآن كريم را صحيح و سرراست مىيابيم. چند نمونه صحيح از ترجمههاى كهن به فارسى را مىخوانيم.
تفسير قرآن مجيد كمبريج:
«قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ؛ گفتند از ما مترس كه ما هر دو خصمانيم، و از ما بر يكديگر ستم است» (ص، 22).
«وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ؛ و لكن خواست تا شما را بيكديگر آزموده كند» (محمد، 4).
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسآءَلُونَ؛ و ايشان اندر بهشت روى سوى يكديگر كنند» (طور، 25).
قرآن كريم، با ترجمه نوبت اول از: كشف الاسرار ميبدى:
«وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا ؛ و برداشتيم ايشانرا زبر يكديگر در عزّ و در مال پايهها افزودنى تا يكديگر را به چاكرى و بندگى گيرند و زيردستى سازند» (زخرف، 32).
«وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛ و گفتيم فرو رويد يكديگر را دشمن و بر يكديگر گماشته» (بقره، 36)[25]
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِه بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ ؛ و آرزو مكنيد آن چيز را كه اللّه تعالى شما را بآن بيكديگر افزونى و فضل داد» (نساء، 32).
«الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ مردان و زنان منافقان همه از يكديگراند» (توبه، 67).
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ؛ مؤمنان، مردان و زنان ياران يكديگراند» (توبه، 71).
بخشى از تفسير كهن به پارسى، از مؤلفى ناشناخته (حدود قرن چهارم هجرى):
«اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ منافقان مردان و زنان همه از يكديگراند»(توبه، 67).
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ؛ مؤمنان مردان و زنان ياران يكديگراند» (توبه، 71).
«وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعًا؛ و باطلِ اهلِ باطل بر هم مىاوكند تا رُكَمَه گردذ، همه» (انفال، 37).
«وَ إِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ؛ و آنكه كه سوره فرو فرستاذه آمذِيذ با يكديكر نكرستنديد و در يكديگر نموذنذيذ» (توبه، 127).
تفسيرى بر عشرى از قرآن مجيد (نسخه محفوظ در كتابخانه موزه بريتانيا):
«وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ؛ بگذاشتيم آن روز ايشانرا تا بيك ديگر اندر افتادند» (كهف، 99).
«وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ؛ مرو را قهر كندى چنانكه ملوك دنيا بر يكديگر كنند» (مؤمنون، 91).
«فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضًا؛ لاجرم از پس يك ديگرشان هلاك مىكرديم» (مؤمنون، 44).
«لا تَجْعَلُوا دُعآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعآءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا؛ خواندن پيامبرا برابر مداريد با خواندن يك ديگرتان» (نور، 63).
زبان تحت اللفظى كهن در ترجمه، كما بيش به بسيارى از مترجمان متأخر نيز سرايت كرده است. از جمله آنها كمال الدين حسين كاشفى (در قرن نهم) و شاه ولىاللّه دهلوى، پارسىگوى هندى در قرن دوازدهم هجرىاند كه تقريباً همه جا اين اصطلاح را كلمه به كلمه ترجمه كردهاند. به چند نمونه از هريك اشاره مىكنم.
مواهب عليه يا تفسير حسينى (بفارسى)، از كمال الدين حسين كاشفى:
«الأَْخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛ دوستان در آن روز بعضى از ايشان مر بعضى را دشمن باشند» (زخرف، 67).
«وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ؛ و آشكار مسازيد براى او سخن را هم چون آشكارا خواندن برخى از شما مر بعضى را» (حجرات، 2).
«لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا؛ بايد كه غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را» (حجرات، 12).
قرآن مجيد، با ترجمه شاه ولى اللّه دهلوى:
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا؛ و چون تنها شوند بعض از ايشان با بعضى گويند» (بقره، 76).
«وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ؛ و نيستند بعضى ايشان پيروى كننده قبله بعض ديگر را» (بقره، 145).
«بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ بعضى شما از جنس بعض است» (آل عمران، 195).
«وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً؛ و ساختيم بعضِ شما را در حق بعضى ابتلائى» (فرقان، 20).
به همين ميزان مىتوان گفت مترجمان فارسى معاصر نيز هرجا و هر اندازه كه در بند زبان عربىِ متن قرآن بودهاند، شيوه قدما را برگزيده و هر گاه به صرافت طبع خود در زبان فارسى رجوع كردهاند، آن را به «يكديگر» برگرداندهاند. فىالمثل شادروان سيد جلال الدين مجتبوى كه تأكيد و اهتمامى بسيار به مطابقت ترجمهاش با متن قرآن داشته، در اكثر موارد اين اصطلاح رايج عربى را واژه به واژه ترجمه كرده است. چند نمونه از ترجمه وى را مرور مىكنيم:
«لا تَجْعَلُوا دُعآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعآءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا؛ خواندن پيامبر را ميان خود همانند خواندن برخى از شما برخى ديگر را مسازيد» (نور، 63).
«بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلاّ غُرُورًا؛ بلكه ستمكاران برخى به برخ ديگر جز فريب وعده نمىدهند» (فاطر، 40).
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا؛ چون برخىشان با برخى تنها نشينند» (بقره، 76).
«وَ إِنَّ الظّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ ؛ ستمكاران برخى دوستان برخى ديگرند» (جاثيه، 19).[26]
«وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا؛ هرچند برخى از آنان يار و همپشت برخى باشند» (اسراء، 88).
از سوى ديگر، مترجمى چون بهروز مفيدى شيرازى كه قرآن را نه از عربى، بلكه بر مبناى ترجمه رشاد خليفه از انگليسى به فارسى درآورده،[27] از آنجا كه هيچ گاه با متن عربى آيات روبهرو نبوده، تقريباً همه جا اين اصطلاح را به درستى به «يكديگر» ترجمه كرده است؛ چه رشاد خليفه، مترجم مصرىالاصلِ قرآن به انگليسى، همواره در ترجمه خود از اين اصطلاح، تركيب انگليسى each other يا one another را نهاده است.
اكنون كه ما بسيارى از قيود مترجمان نخستينِ قرآن به فارسى را كنار گذاشته و به زبان روز ترجمه مىكنيم، اصرار بر برخى كليشههاى قديمى به هيچ وجه دقت و امانت در ترجمه به حساب نمىآيد و شايسته است مترجمان قرآن در اين موارد نيز به زبان فارسىِ امروز و مقتضيات آن توجه كنند. بگذريم كه گاه حتى مترجمان معروف معاصر و يا مترجمان دقيقالنظر امروز در ترجمه جمله واحدى از قرآن كه در دو آيه مختلف آمده، وحدت رويه نداشته و ترجمههايى دوگانه ارائه دادهاند. فىالمثل آية اللّه مكارم شيرازى در ترجمه آيه «(وَ) فأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسآءَلُونَ» در آيات 27 و 50 از سوره صافات چنين آوردهاند:
«و رو به يكديگر كرده و از هم مىپرسند» (صافات، 27).
«بعضى رو به بعضى ديگر كرده مىپرسند» (صافات، 50).
و يا برگردان دو آيه زير كه مشابهت ساختارى بسيار دارند، در ترجمه آقاى بهاءالدين خرمشاهى چنين آمده است:
«يُوحى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛ بعضى به بعضى سخنان آراسته ظاهر فريب، پيام و الهام مىدهند» (انعام، 112).
«إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلاّ غُرُورًا؛ ستمكاران [مشرك] به يكديگر وعدهاى جز از روى فريب نمىدهند» (فاطر، 40).
در پايان اين بخش، ترجمه مترجمان فارسى معاصر و قديم از چند آيه قرآن را مرور و با هم مقايسه مىكنيم كه در همگى آنها تعابير فوق به كار رفته است.
«وَ مآ أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ» (بقره، 145).
ميبدى: نه تو بقبله ايشان پىخواهى بُرد و نه جهود بقبله ترسا و نه ترسا بقبله جهود.
پاينده: تو پيرو قبله آنها نيستى، آنها نيز پيرو قبله يكديگر نيستند.
خرمشاهى: تو [نيز] پيرو قبلهشان نيستى، و آنان پيرو قبله همديگر هم نيستند.
مجتبوى: تو نيز پيرو قبله آنها نيستى، و آنها نيز پيرو قبله يكديگر نيستند.
تقريباً تمام ترجمههاى فارسى معاصر و بيشتر ترجمههاى كهن در اين آيه، درست عمل كردهاند.
«وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا» (حجرات، 12).
ميبدى: از پس يكديگر بد مگوئيد.
تفسير قرآن مجيد كمبريج: يكديگر را غيبت مكنيد.
پاينده: غيبت همديگر مگوئيد.
امامى: در پس يكديگر بد مگوييد.
آيتى: از يكديگر غيبت مكنيد.
مكارم شيرازى: هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند.
مجتبوى: از پس يكديگر بدگويى ـ غيبت ـ نكنيد.
فولادوند: بعضى از شما غيبت بعضى نكند.
خرمشاهى: كسى از شما غيبت ديگرى نكند.
بهرامپور: كسى از شما غيبت بعضى نكند.
انصارى: برخى از شما از برخى ديگر غيبت نكند.
موسوى گرمارودى: برخى از شما، از برخى ديگر، غيبت نكند.
«وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً» (فرقان، 20).
ميبدى: شما را با يكديگر فتنه و آزمايش كرديم.
پاينده: شما را مايه امتحان يكديگر كردهايم.
آيتى: شما را وسيله آزمايش يكديگر قرار داديم.
بهرامپور: ما شما [مردم] را وسيله آزمايش يكديگر قرار دادهايم.
طاهرى: شما را وسيله آزمون يكديگر ساختهايم.
مجتبوى: برخى از شما را وسيله آزمون برخى ديگر گردانيديم.
خرمشاهى: بعضى از شما را مايه آزمون بعضى ديگر ساختهايم.
امامى: برخىتان را آزمون برخى ديگر ساختيم.
انصارى: برخى از شما را براى برخى [ديگر مايه] آزمونى ساختهايم.
موسوى گرمارودى: برخى از شما را مايه آزمون برخى ديگر كرديم.
«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ»(احزاب، 6).
ميبدى: خويشاوندان سزاوارترند بيكديگر (ميراث بردن را) در دين خداى از همه گرويدگان هجرت كرده و ناكرده.
پاينده: خويشاوندان در مكتوب خدا بهمديگر از مؤمنان و مهاجران نزديكترند.
خرمشاهى: خويشاوندان در [حكم] كتاب الهى نسبت به همديگر از ساير مؤمنان و مهاجران سزاوارتر [به ارث بردن] هستند.
آيتى: در كتاب خدا خويشاوندان نسبى از مؤمنان و مهاجران به يكديگر سزاوارترند.
موسوى گرمارودى: خويشاوندان، نسبت به همديگر در كتاب خداوند، از مؤمنان و مهاجران (به ارث) سزاوارترند.
مجتبوى: در كتاب خدا خويشاوندان برخى به برخى [در ميراث] سزاوارترند از مؤمنان و مهاجران.[28]
انصارى: خويشاوندان در كتاب خداوند، برخى از آنان به برخى [ديگر] از ساير مؤمنان و مهاجران سزاوارترند.[29]
امامى: در كتاب خدا خويشاوندان برخى به برخى سزاوارتراند از گرويدگان و كوچندگان.
«وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات، 2).
ميبدى: با او بلند سخن مگوئيد چنانك با يكديگر بلند گوئيد.
سورآبادى: بلند مگوييد و به نام مخوانيد او را چون بلند كردن و به نام خواندن شما يكديگر را.
پاينده: با او سخن بلند چون بلند گفتنتان بيكديگر مگوئيد.
خرمشاهى: در سخن با او، مانند بلند حرف زدنتان با همديگر، بلند حرف مزنيد.
امامى: با وى بلند سخن مگوييد، چنان كه با يكديگر گوييد.
آيتى: همچنان كه با يكديگر بلند سخن مىگوييد با او به آواز بلند سخن مگوييد.
ترجمه تفسير طبرى: مه آشكار كنيد او را بگفتار چون آشكارا خواندن برخى از شما برخى را.
مجتبوى: با او بلند سخن مگوييد مانند بلند سخن گفتن برخى از شما با برخ ديگر.
«ن ف س» از واژههاى كهن در زبان آرامى است كه استعمال اسمى آن بسيار فراوانتر و رايجتر از كاربرد فعلى آن بوده است. اگر پارهاى اشعار جاهلى كه انتساب آنها را قطعى نمىتوان دانست كنار بگذاريم، در قرآن كريم تنها دو مورد از مشتقات فعلى اين ماده به كار رفته است: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (تكوير، 18)؛ وَ فى ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (مطففين، 26).
«ن ف س» در حالت اسمى دو شكل اصلى دارد كه هر دو از ديگر زبانهاى سامى (چون عبرى، آرامى و سريانى) ريشه گرفتهاند. يكى نَفَس (جمع: انفاس) به معناى دم، نسيم هوا و بوى خوش كه معادل آن در عبرى nāpa_1 و در سريانى nafe_1 است؛ و ديگرى نَفْس (جمع: اَنْفس، نفوس) كه معادل آن در عبرى nepe_1 و در سريانى nap_1ā است.[30] اين اسم (:نَفْس) در زبان عربى معانى و كاربردهاى مختفى دارد كه پارهاى از آنها عبارتند از: روح، روان، جان، درون، ضمير، زندگى، كَس، شخص، خون[31]، خود، خويشتن.
مشتقات اسمى و فعلى نفس در زبان عربى تطور و گسترش بسيار داشته است، آنچنان كه فرهنگهاى معاصر زبان عربى انبوهى از معانى و كاربردهاى جديد را براى آن برمىشمارند كه اغلب مختص همين زبان و در درون فرهنگ عربى ـ اسلامى سدههاى گذشته شكل گرفتهاند. در ادامه مقاله تنها به برخى از مهمترين كاربردهاى زبانى نفس / انفس مىپردازم.
در قرآن كريم، به ندرت كلمه نَفْس و جمعِ آن، انفس / نفوس در كاربرد كلامى يا فلسفى امروزى به معناى روح يا نفس مجرد به كار رفته است؛ با اين همه دلالت كلمه نفس / انفس در پارهاى از آيات قرآن بر مفهوم جان يا روح را نمىتوان انكار كرد.[32] كاربردهاى مختلف كلمه نَفْس / اَنْفُس در قرآن را به ترتيب زير مىتوان تقسيم كرد:
الف ـ نفس به معناى جان، روح در مقابل بدن. در اين كاربرد قرآنى، اكثراً كلمه نفس همراه با ال (:النفس) به كار مىرود، مانند: اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها؛ (زمر، 42)؛وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِوَ الثَّمَراتِ (بقره، 155)؛ النَّفْسِ اللَّوّامَةِ (قيامت، 2)؛ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (فجر، 27)؛ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (نازعات، 40)؛ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ (يوسف، 53)؛ وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها (شمس، 53).
ب ـ نفس به معناى انسان، شخص، تن، جسم انسان. مانند آيات: أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ (مائده، 45)؛ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ (اسراء، 33؛ انعام، 151؛ و مشابهش در فرقان، 68)؛ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ (نساء، 1؛ زمر، 6).
ج ـ نفس به معناى «كس/فرد» يا «هيچ كس/ هيچ فرد» در فارسى. چنانچه مفرد، تنها، نكره و در جمله مثبت به كار رود به معناى كس/ فرد است، مانند: ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ (آل عمران، 161)؛ وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا (بقره، 72). گاه بسته به موقعيت كلام، مىتوان آن را به «انسان»، در آيه أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً (كهف، 74) يا «يكى» (معادلِ أَحداً) در آيه إِنّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا (قصص، 33) ترجمه كرد. از سوى ديگر، چنانچه نفس مفرد، تنها، نكره ودر جمله منفى بهكار رود، معادل با هيچ كسى/ هيچ فردى است؛ مانند: وَ ما تَدْرى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (لقمان، 34)؛ لا يَنْفَعُ نَفْسًا ايمانُها (انعام، 152).[33]
د ـ نفس به معناى درون، ضمير، دل. تنها در موردى اين كاربرد را در قرآن كريم مىيابيم كه نفس به اسمى علَم يا ضميرى متصل اضافه شود و بر سر آن حرف جرّ «فى» آمده باشد. چند مثال قرآنى براى اسم عَلَم و ضماير مجرورى متصل اينهايند:
إِلاّ حاجَةً فى نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضيها (يوسف، 68).
تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ (مائده، 116).
فَأَسَرَّها يُوسُفُ فى نَفْسِه وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ (يوسف، 77).
تُخْفى فى نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْديهِ (احزاب، 37).
أَوْ أَكْنَنْتُمْ فى أَنْفُسِكُمْ (بقره، 235).
يُخْفُونَ فى أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ (آل عمران، 154).
رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فى نُفُوسِكُمْ (اسراء، 25).
ه ـ نفس / اَنْفُس به معناى خود / خودتان / خويش / خويشتن. بيشترين كاربرد كلمه نفس / أنفس در قرآن كريم، در اضافه به ضماير متصل چون ك، كُما، كُم، ه، هُما، هُم، ى، و نا است. چنين تركيبى بيش از دويست بار در قرآن به كار رفته كه تقريباً در اغلب اين موارد مناسب است در ترجمه فارسى آنها از مشتقات كلمه «خود» استفاده كرد.[34] مثالهاى قرآنى مختلف اين كاربرد در اضافه به ضميرهاى متصل از اين قرار است:
خود / خودش، مذكر: فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ (بقره، 231).
خود / خودش، مؤنث: إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِىِّ (احزاب، 50).
خودشان، مذكر: إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ (انعام، 26).
خودشان، مؤنث: يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ (بقره، 228).
خودت: وَ مآ أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَهٍفَمِنْ نَفْسِكَ (نساء، 79).
خودتان: وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ(بقره، 44).
خودم: إِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى (نمل، 44).
خودمان: رَبَّنا ظَلَمْنآ أَنْفُسَنا (اعراف، 23).
چنان كه ديديم رايجترين، ملموسترين و سادهترين كاربرد نفس/ انفس در قرآن كريم، بيان مفهوم اساسى خود (self) است. اما در ميان استعمالات متعدد قرآنى از تعبير انفسكم / انفسهم، موارد معدودى هست كه نه مىتوان آنها را به خودتان / خودشان ترجمه كرد و نه برگردان آنها به هيچيك از صور پيشين ممكن است. كمى دقت در اين مثالهاى قرآنى، خواننده آشنا با زبان عربى را به اين نتيجه مىرساند كه در ترجمه اين آيات، بايد از گونهاى مفهوم تقابل و عمل طرفينى بهره جست، وتنها معادل موجود در زبان فارسى براى اين مفهوم واژههاى يكديگر و همديگر است. مفسّران، لغويان و قرآن پژوهان قديم در تفاسير و ديگر كتب خود فراوان بدين امر اشاره كردهاند. فىالمثل، مقاتل بن سليمان (م 150 هجرى) در بيان وجوه مختلف معنايى كلمه «نفس» مىگويد:
ششم: تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ، يعنى يكديگر را مىكشيد، كه اين تعبير در سوره بقره [آيه 85 ]آمده است: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ يعنى يقتل بعضكم بعضاً؛ همانند آن آيه قرآن (بقره، 54) كه مىفرمايد: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ يعنى يكديگر را بكشيد.[35]
بيانى مشابه را ابوعبداللّه حسين بن محمد دامغانى (م 478 هجرى) در وجوه و نظاير خود چنين آورده است:
چهارم، تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ يعنى يكديگر را مىكشيد. اين سخن خدا در سوره بقره [آيه 85 ]كه مىفرمايد: «ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ» يعنى يكديگر را مىكشيد، و آيه «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» يعنى يكديگر را بكشيد.[36]
اكنون با ذكر چند نمونه قرآنى، ترجمههاى فارسى مترجمان قديم و جديد را مرور مىكنيم.
فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (بقره، 54).
اين دستور الهى كه خطاب به بنىاسرائيل و به دنبال ماجراى گوساله پرستى آنان صادر (و مجدداً در آيه نساء، 66 خطاب به يهوديان عصر پيامبر اكرم بيان) شده است، متضمن فرمان خودكشى نبوده، بلكه مراد آن اين است كه يكديگر را بكشيد. ابنقتيبه (213ـ276) مىگويد: «فاقتلوا انفسكم أى لِيقْتُلْ بَعْضُكُم بعضاً»[37]. روشن است كه معناى «بعضكم بعضاً» در فارسى همان يكديگر / همديگر است. طبرى (م 310 هجرى) نيز در تفسير اين عبارت، 12 روايت از ابنعباس (دو روايت)، مجاهد (3 روايت)، سعيد بن جبير، قتاده، ابنشهاب، ابوالعاليه، سدّى، عبيد بن عمرو و ابناسحاق آورده كه در تمامى آنها اين عبارت قرآنى به «كشتن يكديگر» (قاموا صفين، يقتل بعضهم بعضاً، قام بعضهم الى بعض يقتل بعضهم بعضاً) تفسير و معنى شده است.[38]
چند ترجمه فارسى از آيه ياد شده چنين است:
ميبدى: پس بازگرديد به خداوند و آفريدگار خويش خويشتن را بكشيد.
پاينده: بخالق خويش بازآئيد و خودتان را بكشيد.
خرمشاهى: اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و خودتان را بكشيد.
امامى: اينك به سوى آفريدگارتان بازگرديد و خودهاتان را بكشيد.
مجتبوى: اكنون به آفريدگار خويش باز گرديد و خود ـ يكديگر ـ را بكشيد.
آيتى: اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و يكديگر را بكشيد.[39]
انصارى: پس رو به آفريدگارتان آوريد، و همديگر را بكشيد.[40]
موسوى گرمارودى: پس به درگاه آفريدگار خود توبه كنيد و يكديگر را بكشيد.[41]
وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَليلٌ مِنْهُمْ (نساء، 66).
اين آيه خطاب به اهل كتاب معاصر با دوره نزول قرآن و حيات پيامبر اكرم (ص) است و مضمون آن تقريباً همان است كه به بنى اسرائيل در عصر موسى در حادثه گوسالهپرستى فرمان داده شده است. پيشتر به آن آيه و برگردانهاى مترجمان فارسى از آن اشاره كردم. اكنون ترجمه همان مترجمان از آين آيه را مرور مىكنيم كه گاه با تعبير به كار رفته در برگردان پيشين متفاوت است.
موسوى گرمارودى: و اگر بر آنان مقرر مىداشتيم كه تن به كشتن دهيد يا از ديار خويش بيرون رويد، جز اندكى از ايشان آن را انجام نمىدادند.[42]
خرمشاهى: و اگر بر آنان مقرر داشته بوديم كه خودتان را بكشيد يا از خانه و كاشانهتان بيرون رويد، جز اندكى از آنان آن كار را نمىكردند.
انصارى: و اگر بر آنان مقرر مىداشتيم كه خويشتن را بكشيد و يا از خانههايتان بيرون رويد جز اندكى از آنان [حكم مقرر را] انجام نمىدادند.[43]
بهرامپور: و اگر بر آنان مقرر مىكرديم كه تن به كشتن دهيد يا از خانههاى خود بيرون شويد، جز اندكى از آنان عمل نمىكردند.[44]
آيتى: و اگر به آنان فرمان داده بوديم كه خود را بكشيد و از خانههايتان بيرون رويد ،جز اندكى از آنان فرمان نمىبردند.[45]
مجتبوى: و اگر ما بر آنان مقرر مىداشتيم كه خود ـ يكديگر ـ را بكشيد يا از خانههاى خويش بيرون شويد جز اندكيشان چنين نمىكردند.
امامى: اگر بر آنان نوشته بوديم كه خودهاتان را بكشيد يا از خانههاتان برون رويد، نمىكردند، مگر اندكىشان
پاينده: اگر بر آنها مقرر داشته بوديم كه خودتان را بكشيد يا از ديار خويش بيرون شويد، جز اندكيشان چنين نمىكردند.
تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ (روم، 28).
در اين آيه براى بيان توحيد افعالى براى مشركان مثلى زده شده است. به آنان گفته مىشود كه چگونه اللّه ــ خداى برتر و خالق همه چيز ــ را با بتهاى خود در تدبير امور جهان شريك مىكنيد، حال آنكه خود حاضر نيستيد با بردگانتان در يك رتبه بنشينيد. مضمون آيه اين است كه آيا هيچ بنده يا بردهاى ديدهايد كه هم طراز و شريك مالى ارباب آزادش باشد و ارباب او چنان كه از ديگر افراد آزاد حساب مىبرد، از او بترسد؟ «تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ» يعنى از آن بردگان آن گونه بترسيد كه در زندگى و امور مالى از يكديگر مىترسيد.[46]
مترجمان فارسى گاه در ترجمه واژه «خودتان» را به كار بردهاند و گاه تعبير درستتر «يكديگر» را.
ترجمه قرآن موزه پارس: مىترسيد از ايشان چون ترسيدن شما از يك ديگرتان.
پاينده: از آنها، چنانكه از همديگر بيم ميكنيد، بيم كنيد؟
آيتى: همچنان كه شما آزادان از يكديگر مىترسيد از آنها هم بيمناك باشيد؟
موسوى گرمارودى: از آنان همان گونه بهراسيد كه از همديگر مىهراسيد.
بهرامپور: همان طور كه [در تصرف مال] از يكديگر بيم داريد، از [تصرف و تعدى] آنها بترسيد؟
طاهرى: در مورد آنها همان گونه ترس داريد كه از يكديگر داريد؟
مجتبوى: از آنها [درباره اموالتان] بيم داريد چنانكه از خودتان ـ آزادان ـ بيم داريد.
امامى: از ايشان چنان مىترسيد، كه از خودهاتان مىترسيد؟
انصارى: در حالى كه همچون ترس از خودتان (افراد آزاد) از آنان بترسيد.
خرمشاهى: از آنان همان گونه كه از [امثال] خودتان بيمناكيد، بيمناك باشيد؟
وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ (حجرات، 11)
ترجمه تفسير طبرى: و مه طعنه زنيد تنها شما يكديگر را.
ترجمه قرآن موزه پارس: طعنه مزنيد تنهاى يكديگر را.
سورآبادى: غيبت مكنيد تنهاى خويش را، اى يكديگر را طعنه مزنيد.
ميبدى: و بر يكديگر طنز مداريد.
پاينده: عيب يكديگر مگوييد.
آيتى: از هم عيب جويى مكنيد.
بهرامپور: عيب يكديگر را به رخ نكشيد.
انصارى: عيب همديگر را مجوييد.
طاهرى: از يكديگر عيبجويى نكنيد.
خرمشاهى: در ميان خويش عيبجويى مكنيد.
موسوى گرمارودى: در ميان خود عيب جويى مكنيد.
مجتبوى: از خودتان ـ يكديگر ـ عيب جويى مكنيد.
امامى: بر خودهاتان عيب منهيد.
فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ (نور، 61).[47]
ميبدى: زمانى كه در خانهها شويد سلام كنيد بر كسان خويش
آيتى: چون به خانهاى داخل شويد بر يكديگر سلام كنيد
خرمشاهى: چون وارد هر خانهاى شديد به همديگر سلام دهيد
طاهرى: وقتى وارد منازل مىشويد بر يكديگر سلام كنيد
بهرامپور: زمانى كه به خانهها وارد شديد به يكديگر سلام كنيد
موسوى گرمارودى: پس چون به هر خانهاى درآمديد به همديگر درود گوييد
مجتبوى: پس چون به خانههايى درآييد بر خودتان ـ بر اهل آن سراى كه بر دين شمايند ـ سلام گوييد
انصارى: پس چون به خانهها درآييد بر [قوم] خويش سلام گوييد
پاينده: چون به خانهاى درآمديد خويشتن را سلامى گوئيد
امامى: هر گاه به خانهاى درآييد بر خودهاتان درود گوييد
الاشباه و النظائر فى القرآن الكريم، مقاتل بن سليمان بلخى، تصحيح عبداللّه محمود شحاته، قاهره، وزارة الثقافة، 1395 ق / 1975م.
الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز، ابوعبداللّه حسين بن محمد دامغانى، تحقيق محمد حسن ابوالعزم الزفيتى، قاهره، وزارة الاوقاف، 1421 / 2000 م.
امالى المرتضى: غرر الفوائد و درر القلائد، على بن حسين موسوى علوى معروف به شريف رضى، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار احياء الكتب العربية، 1373 ق / 1954 م.
بخشى از تفسيرى كهن به پارسى، ازمؤلفى ناشناخته (حدود قرن چهارم هجرى)، تصحيح مرتضى آيت اللّه زاده شيرازى، تهران، نشر ميراث مكتوب و مركز فرهنگى نشر قبله، 1375.
تأويل مشكل القرآن، ابنقتيبه دينورى، تصحيح احمد صقر، چاپ دوم، قاهره، دارالتراث، 1393 ق/ 1973م.
ترتيب كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، تحقيق مهدى المخزومى و ابراهيم السامرائى، تصحيح اسعد الطيّب، قم، انتشارات اسوه، 1414.
ترجمه تفسير طبرى، تصحيح حبيب يغمايى، چاپ سوم، تهران، توس، 1367.
ترجمه قرآن موزه پارس، از مترجمى ناشناس، به كوشش على رواقى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1355.
ترجمه قرآن (نسخه مورخ 556 هجرى)، به كوشش محمد جعفر ياحقى، چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگى شهيد محمد رواقى، 1364.
تفسير سورآبادى «تفسير التفاسير»، ابوبكر عتيق نيشابورى، مشهور به سورآبادى، تصحيح سعيدى سيرجانى، تهران، فرهنگ نشر نو، 1381.
تفسير غريب القرآن، ابنقتبيه دينورى، تصحيح شيخ ابراهيم محمد رمضان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1421 ق/ 2000 م.
تفسير قرآن مجيد، نسخه محفوظ در كتابخانه دانشگاه كمبريج،تصحيح جلال متينى، چاپ اول، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349.
تفسيرى بر عشرى از قرآن مجيد، نسخه محفوظ در كتابخانه موزه بريتانيا، تصحيح جلال متينى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352.
تهذيب اللغة، ابومنصور محمد بن احمد ازهرى، تحقيق رياض زكى قاسم، بيروت، دارالمعرفة، 1422 / 2001.
جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تحقيق على عاشور، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1421 ق / 2001 م
رَوض الجِنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ابوالفتوح رازى، به كوشش محمد جعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، چاپ دوم، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1377ـ1378.
غريب القرآن المنسوب الى الشهيد زيد بن على بن الحسين، از زيد بن على، تصحيح محمد جواد حسينى جلالى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1376 ش / 1418ق.
فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى، محمد جواد مشكور، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1357.
فرهنگنامه قرآنى، فرهنگ برابرهاى فارسى قرآن بر اساس 142 نسخه خطى كهن محفوظ در كتابخانه مركز آستان قدس رضوى، زير نظر محمد جعفر ياحقى، چاپ اول، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372.
قرآن، آخرين كتاب آسمانى، تنها ترجمه تأييد شده فارسى با متن عربى از نسخه انگليسى ط
دكتر رشاد خليفه توسط بهروز مفيدى شيرازى، چاپ اول، لوس آنجلس (كاليفرنيا، آمريكا، انتشارات تسليم شدگان متحده بين المللى، 1995.
قرآن حكيم، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ دوم، تهران، حكمت، 1376.
قرآن كريم، با ترجمه ابوالفتوح رازى، به كوشش محمد مهيار، چاپ اول، مطبوعات دينى، 1380.
قرآن كريم، با ترجمه نوبت اول از: كشف الاسرار ميبدى، تصحيح علىاصغر حكمت، تهران، ابنسينا، تاريخ مقدمه، 1351.
قرآن كريم، ترجمه و شرح واژگان از ابوالفضل بهرامپور، چاپ اول، قم، عصمت، 1383.
قرآن كريم، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، چاپ چهارم، تهران، دوستان، 1382.
قرآن كريم، ترجمه سيدعلى موسوى گرمارودى، چاپ اول، تهران، قديانى، 1383.
قرآن كريم، ترجمه مسعود انصارى، چاپ اول، تهران، فرزان، 1377.
قرآن كريم، ترجمه مهدى الهى قمشهاى، به اهتمام حسين الهى قمشهاى، چاپ اول، تهران، انتشارات هفت گنبد [1381].
قرآن مجيد، ترجمه مهدى الهى قمشهاى، ويراسته حسين استادولى، چاپ اول، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1377.
قرآن مجيد، ترجمه ابوالقاسم امامى، چاپ اول (وزيرى)، تهران، اسوه، [1377].
قرآن مجيد، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ سوم، تهران 1339.
قرآن مجيد، ترجمه شاه ولى اللّه محدث دهلوى، كراچى و لاهور، تاج كمپنى لميند، 1989.
قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چاپ چهارم، تهران، سروش، 1374.
قرآن مجيد، ترجمه محمد مهدى فولادوند، چاپ سوم، قم، دارالقرآن الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1376.
قرآن مجيد، ترجمه ناصر مكارم شيرازى، چاپ سوم، قم، دارالقرآن الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1376.
قرآن مبين، ترجمه، توضيح و تفسير فشرده قرآن به قرآن از على اكبر طاهرى قزوينى، چاپ اول، تهران، قلم، 1380.
لغتنامه دهخدا، زير نظر دكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدى، چاپ اول از دوره جديد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372.
مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، ابنهشام انصارى، تحقيق مازن مبارك و ديگران، افست، قم، مكتبة سيد الشهداء، 1366 ش / 1408 ق.
مواهب عليه يا تفسير حسينى (بفارسى)، كمال الدين حسين كاشفى، تصحيح سيد محمد رضا جلالى نائينى، تهران، اقبال، 1329.
بلاشر، مقاله زير:
Régis Blachère,» Note sur le substantif nafs "souffle vital", "âme", dans le Coran«, Semitixca 1) 1948( pp. 69-77: also in: Analecta 5, Damascus: Institute Francais de Damas, 1975, pp. 51-60.
[1]. مرتضى كريمىنيا، «از مقتضيات زبان فارسى در ترجمه قرآن كريم» فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال سوم، ش 10، بهار 1376، ص 13 ـ 25.
[2]. ازهرى، در تهذيب اللغة، ج 1، ص 360 مىگويد: «قال ابوحاتم: ولاتقول العرب الكلّ ولا البعض، وقد استعمله الناس حتى سيبويه والاخفش فى كتابيهما، لقلّة علمهما بهذا النحو، فاجْتَنِبْ ذلك فانّه ليس من كلام العرب».
[3]. ابن هشام انصارى، مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، تحقيق مازن مبارك و ديگران، ج1، ص 446 ـ 447.
[4]. خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، ج 1، ص 283.
[5]. أَلْقُوهُ فى غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ يوسف، 10.
[6]. وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِه مُؤْمِنينَ شعراء 198 ـ 199.
[7]. وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ اسراء، 55.
[8]. وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِه حَديثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِه... تحريم، 3.
[9]. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ حاقه، 44 ـ 45.
[10]. در موارد غير غالب (فىالمثل هنگامى كه «كل» به جاى مضافٌ اليه، تنوين عوض مىگيرد)، مىتوان هم فعل مفرد و هم فعل جمع به كاربرد. دو مثال قرآنى چنين است: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه (اسراء، 84)؛ كُلٌّ كانُوا ظالِمينَ (انفال، 55).
[11]. ابن هشام در مغنى اللبيب تحقيق مازن مبارك و ديگران، ج 1، ص 258 ـ 262، علاوه بر ذكر نمونههايى ديگر از آيات قرآن، مثالهايى نيز از اشعار عرب براى جمع مؤنث و تثنيه مذكر آورده است.
[12]. ضمير فاعلى در «نَبَّأَتْ» مفرد مؤنث است و مراد از آن همان مصداق «بعض ازواجه» است.
[13]. شايد اين عمل مترجمان اوليه قرآن را چنين بتوان توجيه كرد كه واژههاى «بعض» و «بعضى» در زبان فارسى قديم متفاوت بودهاند؛ يعنى «بعض» به معناى بخشى يا پارهاى از چيزى بوده و «بعضى» به معناى يكى بوده است. اين توجيه را از آن رو آوردم كه در غياث اللغات آمده است: «در لفظِ بعضى، ياى تحتانى براى وحدت است و اگر وحدت منظور نباشد، آوردن ياء درست نيست» رك. لغتنامه دهخدا، ذيل واژه بعضى. روشن است كه اين كاربرد متفاوت، گواينكه روزگارى در زبان فارسى رواج داشته، به مرور از ميان رفته است و هزاران نقل قول از همان متون كهن مىتوان يافت كه در آنها، واژه «بعضى» به معناى مقدارى يا تعدادى به كار رفته است. رك. لغتنامه دهخدا، همانجا.
[14]. سورآبادى متوفاى 494ق نيز ترجمه صحيحى آورده است: «و چون راز كرد پيغامبر با يكى از زنان خويش سخنى و آن حفصه بود، چون خبر كرد حفصه مر عايشه را بدان...» (ج 4، ص 2633).
[15]. ج 1، ص 353.
[16]. همان، ج 1، ص چهل و نه / مقدمه.
[17]. دو ترجمه صحيح و زيباى ديگر از مترجمان قديم پارسى اينهايند: «تا برگيرد و بردارد او را يكى از راه گذريان» سورآبادى، قرن پنجم؛ «تا برگيرد او را كسى از كاروانيان» (بخشى از تفسيرى كهن به پارسى، قرن چهارم).
[18]. ترجمه صحيح و زيباى سورآبادى هم چنين است: «وگر فروفرستاديمى اين قرآن را بر يكى از بدزبانان تا برخواندى آن را بر ايشان، نبودندى بدان گرويدگان».
[19]. ديگر ايراد مهم اين ترجمه آن است كه فاعل «فقرأه» را پيامبر دانسته است؛ گويى كه قرار است قرآن بر گروهى از عجمها نازل شود و سپس پيامبر آن را بر ايشان بخواند!
[20]. در برخى ساختارهاى قرآنى كلمه أنْفُسْ (در أَنْفُسَنَا، أَنْفُسَكَمْ و أَنْفُسَهُمْ) به همراه برخى افعال، معناى «يكديگر / همديگر» را مىرساند كه در همين مقاله به آنها اشاره مىكنم. گفتنى است اين الگوى زبانى در بيان معناى «يكديگر» امروزه در زبان عربى به كار نمىرود؛ اما ساختار «بعضكم بعضا» همچنان متداول است. به جز اين، برخى از ساختارهاى فعلى، گاه معناى تقابل و عمل طرفينى را مىرسانند. مثلاً باب افتعال: اقْتَتَلُوا= با هم كارزار كردند؛ باب تفاعل: تَضَارَبُوا= باهم زدوخورد كردند.
[21]. فرهنگنامه قرآنى، ج 1، ص 352ـ354.
[22]. ابوالفتوح رازى در تفسير فارسى خود رَوض الجِنان و رَوح الجَنان فى تفسير القرآن همواره با بهكارگيرى اين كلمه، ترجمهاى تحت اللفظى از عبارت «بعضكم بعضا» ارائه داده است. فى المثل: «لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا؛ و غيبت مكنيد بهرى از شما بهرى را» حجرات، 12؛ «وَ إِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ؛ چون بفرستد سورتى، بنگرند بهرى با بهرى» (توبه، 127).
[23]. ترجمه شماره 6 در برگردان آيه «كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» حجرات، 2، ترجمه شماره 10 در برگردان آيه «وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»؛ (بقره، 76)، ترجمه شماره 24 در برگردان آيه «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا» (بقره، 283)، و ترجمه شماره 29 در برگردان آيه «وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ» (بقره، 76) از واژه يكديگر بهره بردهاند. فرهنگامه قرآنى، همان، ص 352ـ354.
[24]. به چند نمونه از برگردانهاى لفظ به لفظ در اين ترجمهها اشاره مىكنم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسآءَلُونَ» صافات، 27.
ترجمه قرآن موزه پارس: او روى فاكنند برخى از ايشان فابرخى مىپرسند.
ترجمه قرآن نسخه مورخ 556 : و روى كنند برخى از يشان ور برخى ديگر همى پرسند يكديگر را.
ترجمه تفسير طبرى: و پيش آمدند برخى از ايشان بر برخى و مىپرسند يكديگر را.
«الأَْخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (زخرف، 67)
ترجمه قرآن موزه پارس: دوستانِ در معصيت آن روز، برخى از يشان مر برخى دشمن باشند.
ترجمه قرآن نسخه مورخ 556 : دوستان روز رستخيز برخى از ايشان ديگر برخ را دشمنىاند.
ترجمه تفسير طبرى: دوستان آن روز برخى از ايشان مر برخى را دوشمناند.
«وَ إِنَّ الظّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ» (جاثيه، 19)
ترجمه قرآن موزه پارس: و ستمكاران بهرى زيشان دوستان برخىاند.
ترجمه قرآن نسخه مورخ 556 : بدرستى كه كافران برخى ازيشان ياراناند ديگر برخ را.
ترجمه تفسير طبرى: و كه ستمكاران برخى از ايشان دوستان برخىاند.
[25]. قس با ترجمه اين آيه مشابه در ميبدى: «قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛ گفت فرو رويد از آسمان همگان، آدم و حوا ابليس را دشمن و ابليس ايشانرا دشمن» طه، 123.
[26]. قس با ترجمه صحيح وى از دو آيه مشابه: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ ؛ و كسانى كه كافر شدند دوستان و پيونددارانِ يكديگرند» انفال، 73. «وَالْمْؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ ؛ و مردان و زنان مؤمن دوستان و ياوران يكديگرند» (توبه، 71).
[27]. قرآن، آخرين كتاب آسمانى، تنها ترجمه تأييد شده فارسى با متن عربى از نسخه انگليسى دكتر رشاد خليفه توسط بهروز مفيدى شيرازى، لوس آنجلس كاليفرنيا، آمريكا: انتشارات تسليم شدگان متحده بين المللى، 1995.
[28]. ترجمه وى از آيهاى مشابه در انفال، 75 به عكس اينجا كاملاً صحيح و روان است: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ؛ خويشاوندان در كتاب خدا [درباره ميراث] به يكديگر سزاوارترند».
[29]. وى آيه مشابه انفال، 75 را درست ترجمه كرده است: «خويشاوندان در كتاب الهى به همديگر [از ديگر مؤمنان] سزاوارترند».
[30]. محمد جواد مشكور، فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى، ج 2، ص 921ـ922.
[31]. اين معنى كه در زبانهاى سامى بسيار كهن و اصيل است، در قرآن به كار نرفته است. بلاشر حدس مىزند، دليل اين امر آن باشد كه قرآن به روشنى بسيارى از الفاظ را از معانى مادىشان دور كرده و در مفاهيم غير مادىشان به كار مىبرد. نگاه كنيد به مقاله بلاشر در زير:
Régis Blachère, »Note sur le substantif nafs "souffle vital", "âme", dans le Coran«, Semitixca 1 (1948) pp. 69-77.
[32]. در مقابل، دستهاى معتقدند نفس/ نفوس در قرآن هيچگاه معناى جان، روح يا نفس انسانى نمىدهد و گروهى ديگر، در تقابل صدو هشتاد درجهاى، حتى پارهاى از كاربردهاى ساده نفس بر معناى كَس، تن، فرد، آدمى و انسان را به معناى روح و نفس مجرد انسانى در كاملترين مفهوم فلسفىاش مىانگارند.
[33]. گاه حتى در اين حالت تركيب «كل نفسٍ» در جمله منفى قرار مىگيرد كه باز هم آن را به «هيچ كس» ترجمه مىكنيم؛ مانند آيه لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها انعام، 164.
[34]. بجز مواردى كه در قسمت «د» گذشت.
[35]. مقاتل بن سليمان بلخى، الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، تحقيق عبداللّه محمود شحاته، ص 271.
[36]. ابوعبداللّه حسين بن محمد دامغانى، الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز، تحقيق محمد حسن ابوالعزم الزفيتى، ج 2، ص 268. نيز نگاه كنيد به زيدبن على، غريب القرآن المنسوب الى الشهيد زين بن على بن الحسين، تصحيح محمد جواد حسينى جلالى، ص 127؛ ابن قتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 371.
[37]. ابنقتيبه دينورى، تفسير غريب القرآن، تحقيق شيخ ابراهيم محمد رمضان، بيروت، دار ومكتبة الهلال، 1421 / 2000 م. ص 49.
[38]. محمد بن جرير طبرى، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، تحقيق على عاشور، ج 1، ص 328ـ331. شريف مرتضى نيز در غرر الفوائد و درر القلائد نخست ديدگاه مفسران را به سه دسته مىكند. الف) خداوند به آنها فرمان خودكشى داده است. ب) خداوند فرمان داده يكديگر را بكشند. ج) فرمان داده خود را تسليم كشتهشدن كنند (تكليف الاستسلام للقتل). وى از اين ميان، قول نخست را به دلايل كلامى و تاريخى مردود مىشمارد و دو وجه ديگر را تأييد مىكند؛ در آخر وى وجهى را اضافه مىكند كه در ديگر تفاسير نيامده است: «اى اجتهدوا ممّا أقدمتم عليه والندم على ما فات، ادخال المشاق الشديدة عليكم فى ذلك، حتى تكادوا ان تكونوا قتلتم انفسكم». نگاه كنيد به شريف مرتضى، على بن الحسين الموسوى، امالى المرتضى: غرر الفوائد و درر القلائد، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 2، ص 371 ـ 373.
[39]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 66 نساء است.
[40]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 66 نساء است.
[41]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 66 نساء است.
[42]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[43]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[44]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[45]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[46]. ابن قتيبه دينورى، تأويل مشكل القرآن، ص 382.
[47]. قال الحسن: ليسلم بعضكم على بعض، كما قال تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ، ابن قتيبه، تفسير غريب القرآن، ص 264.